➹چه ➹اگــــــــر هرکســــــــــــی ➹ ➹تنهــــا به انــــــــــدازه ی ➹سخـــــن میگــــــفت ... ➹ آدم وقتي عاشق شد ... يه لحظه نميتونه غم عشقش رو ببينه و آروم بگيره
میـدانی، . .گـاهی سـنگــدل تـریـن آدم دُنیـا هـم که بـاشی، یـک آن .
عشقای امروزی یعنی ... داشتن کسی که مال تو نیست... نه اینکه نباشه... هست ولی همیشه چشمش دنبال یکی بهتر ازتو میگرده... یعنی اینکه تو با گریش گریه کنی ولی اون... وقتی مشکل تورو میبینه میشی سوژه ی اونو دوستاش.... یعنی خودتو زندگیتو واسه کسی حروم کنی که واسش هیچ ارزشی نداری.... یعنی تنهایی.... آره عشقای امروزی یعنی؟!!! پ و چ
بالاخره یاد میگیری از یک دوستت دارم ساده برای دلت یک خیال رنگارنگ نبافی...
کوچک که بودیم میخواندیم:
بشکن بشکنه،بشکن
من نمیشکنم، بشکن
جونِ…
قسم خوردن ها بیهوده بود
نمیشکستیم!
حتی اگر جهانی پیش رویمان می ایستاد
این روزها بزرگ شده ایم
اما ترد و شکننده
بی آنکه بگویند بشکن،
میشکنیم
بی صدای بی صدا…!
سکــــــــوتی دنیـــــــــــا را فـــــــــــرا می گرفت !!!➹صــــــــــداقتش➹
خدایا دستانم را زده ام زیر چانه ام . . .
مات و مبهوت نگاهت می کنم ...
طلبکار نیستم
فقط مشتاقم بدانم ته قصه با من چه میکنی ...
یـاد کـسی روی قـفـسه سیـنه ات
ســنگــینی میکــنــد...
آنوقــت به طــور کـاملا غریزی،
نـفــس عمیـقی میکــِشی
.تـا ســَنگ کـــوب نـَکـُنی..!
زندگی معنی
پیچیده ای ندارد ...
همین که تــــ
ـــــو باشی...
این تمام
زندگیست . . .
...دلَم بـــرای او شـــــور می زنَد...
امــــــــآ دستَـم نمـــَک نـــَدارد!!!
"بسه دیگه نمی کشم"
میدونی من به اونجا رسیدم
صدای خورد شدنم رو حس می کنم
حس بدی دارم
تنهایی شکستن با وجود اینکه بدونی
چند نفر دوست دارن خیلی بده
اینکه فقط به خاطر اونا تحمل کنی
و بازم مثل همیشه در جواب سوالاشون بگی
خیلی خوبم و بزنی زیر خنده
تو دنیات ماسک زندگیت بهم چسبیده خدا...
بار دوم با گریه
بار سوم با ریختن غرورت نگهش داری!
ولی بار چهارم...
دیگه نه میشه و نه باید کاری بکنی
چون حتی اگه بمونه باز موقتیه
یعنی کسی که دلش با تو نباشه و بخواد بره ، میره
بفهــم …
پس فقط برو کنار و بهش بگو: خداحافظ
بیشترش دیگه نمی ارزه...!
بیهوده می کوشی عزیزِ آن روزها ؛
من عادت کرده ام ،
به نبودن دست های تو در دست های یخ زده ام.
به تجسم بودن دست های تو در دست های دیگــری...
که رابطه یعنی بازی و اگر بازی نکنی می بازی...
که داستانهای عاشقانه از یک جایی به بعد رنگ و بوی منطق به خود میگیرند...
که سر چهار راه با تهدید یک هوس شیرین چشمک می زند...
یاد میگیری که خودت را دریغ کنی تا همیشه عزیز بمانی...
که باید صورت مساله ای پر ابهام باشی نه یک جواب کوتاه و ساده...
که وقتی باد می آید باید کلاهت را سفت بچسبی نه بازوی بغل دستی ات را...
روزی میفهمی در انتهای همه ی گپ زدنهای دوستانه باز هم تنهایی....
و این همان لحظه ای است که همه چیز را بی چون وچرا می پذیری ...
با رویی گشاده و لبخندی که دیگر خودت هم معنی اش را نمیدانی....
دیر یا زود این را میفهمی...
گهگاهی که دلم می گیرد...
با خودم می گویم:
به کجا باید رفت ؟
به که باید پیوست ؟
به که باید دل بست ؟
به دیاری که پر از دیوار است !
به امینی که امانت خوار است !
یا به افسانه ی دوست ؟
گریه ام می گیرد ...
برایم کف زدند...
در آغوشم گرفتند...
تایید و تشویقم کردند...
که آخر فراموشت کردم...
دیگر تا ابد بر لبانم لبخندی تصنعی مهمان است...
اما بین خودمان باشد...
هنوز تنها دلبرم تـ...ـو هستی لعنتی !!!!
چی بگم...
ضایع شدن داور...
حالا واجبـــ بود اینو میپوشیدی ...
چه بی اعصابه این...
بعضی وَقتا بایَد تنَها باشی,تَنهایِ تَنها...
هی آهَنگ گوش بدی,فِک کُنی,هَمه چیو بریزی تُو خودت...
تا مَرز انفجـ(!)ار بری...
اونوَقت در اُتاقُ باز کُنیُ با هَمون
لَبخَند مَسخَره ی هَمیشگی وـآنِمود کُنی
که هَمه چی خوبه(!)...
این روزها
از سنگ شدنم حرف میزنند
سنگی که برای تو از هر خاکی
خاکی تر بود...
مرد اگه مرد باشه
ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺭﺍﺍﺯﭼﺸﻢﯾﮏﺯﻥﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪﻧﻪﮐﺸﯿﺪﮔﯽﺍﺵ ﺭﺍ!
ﻣﺮﺩﺍﮔهﻣﺮﺩﺑﺎﺷه
ﺳﺮﺧﯽ ﺣﯿﺎرﺍﺍﺯﮔﻮﻧﻪﻫﺎﯼﯾﮏﺯﻥﻣﯿﺨوﺍﻫﺪﻧﻪﺑرﺁﻣﺪﮔﯽﺍﺵﺭﺍ!
ﻣﺮﺩﺍﮔهﻣﺮﺩﺑﺎﺷه...
ﺣﺮﻓﻬﺎﯼﺩﻟﻨﺸﯿﻦﺭﺍازﻟﺒﺎﻥﯾﮏﺯﻥﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪﻧﻪﻗﻠﻮﻩﺍﯼﺑﻮﺩﻧﺸﺎﻥﺭا!
ﻭ ﺧﻼﺻﻪﻣﺮﺩ ﺍﮔهﻣﺮﺩﺑﺎﺷه
ﻋﺸﻖ ﺭﺍﺍﺯﺯﻥﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪﻧﻪﻣﺤﺼﻮﻟﯽﺍﺯﺟﺮﺍﺣﯽﭘﻼﺳﺘﯿﮏﺭﺍ!
ﻭ ﺗﻮ ﺍﯼ ﺯﻥ ﺁﮔﺎﻩ ﺑﺎﺵ
ﮐﻪ "ﺩﺍﻑ ﺷﺪﻥ" ﺗﻀﻤﯿﻦ ﭘﯿﺪﺍﮐﺮﺩﻥﯾﮏﻣﺮﺩﻧﺨﻮﺍﻫﺪﺑﻮﺩ !
ﺑﻠﮑﻪ ﺗﻀﻤﯿﻦ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﻧﺮ ﺍﺳﺖ .
ﺯﻥ ﻗﺪﺍﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻧﻪ
نر...
ﺑﻐﺾ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﻮﺭﺕ ﺩﺍﺩ
ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺗﻒ ﮐﺮﺩ
ﻭ ﺩﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻫﻤﻪ ﺑﺴﺖ
ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ؛ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺍﺭﺯﺵ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ
ﻧﺪﺍﺭﺩ ...
در زنــدگــی
زمــان هـایـی وجـود دارد کـه
باید بـیـخـیـال بــود
باید گـــــذشــــــت
باید بُــــــــریـــــــــد
نــه ایــنـکـه ژســـت روشـنـفـکـرانـه بگیریم ! نـه !
امـا هـرچـه کـه مـقـاومـت کـنـیـم, بــاز هـم :
بــعـــضـی چـيــز هـا را نــمـی تــوان آمـوخـت
بـــعــضــی حـــــرف هــا را نـمـی تـوان گــفت
و
بــعــضـی هــا را نـمـی تــوان دوســت
مـن مـیـدانـم کــــــه بـه تـــــ♥ـــو مـیـرسـم...
آری مـیـدانـم...
مـیـشـکـنـم سـکـوتــ سـرد فـاصـلـه را
بـا تـــــ♥ـــــــو ، بـه امـیـد تـــــ♥ــــــــو ، بـرای تــــــ♥ـــــــو
و شـایـد بـی تـــــ♥ــــــــو مـانـدنـمـ بـرای هـمـیـن اسـتــ...
بـرای یـــــــــــک بـا تــــــ♥ـــــــــو مـانـدن زیـبــــــ♥ــــــا....
تا وقـتـی کـه خـسـتـه نـشـی و فـرصـت دوبـاره بـدی آرومــی و خـانـوم و اقایی!
امـاوقـتـی کـه دیـگـه زیـر بـار حـرف و تـوقـع ِ بـیـجـا نـری
مـیـشـی وقـیـح و گـسـتـاخ
تـابـبـخـشـی آدم مـهـربـونـه هـسـتـی
امـا اگـه بـشـکـنـی و بـه دل بـگـیـری لـایـق ِ تـنـفـرمـیـشـی
دنـیـای ِ ایـن روزای ِ ِ مـا ایـنـه که امـثـال ِ مـاها
شدیم وسـیـلـه ای
بـرای بـالـا رفـتـن ِ اعـتـمـاد بـه نـفـس ِ کــاذب ِ یـک عـده..!!!
هـــمه فکـــر میکنــن
تنــها بـــودن ماهارو غـــریب میکـــنه!
امـــا این اشتــباهــه
گـــرفـــتارفـــردی بـــی لیــاقــــــت بـــودن
غـــریبانه ترین حـــس دنیــاســت!!!
بعضی از ماها دیگه دوست نـــداریـــــم
هیچکس رُو به خلوتِ خــودمون راه بــدیـــم،
حـــتی اگه تنـــهایی کلافه مـــون کـــرده باشه!
از یه جایـــی به بعد، وقتیکسی بهـــمون می گه دوســتت دارم
، لبـــــخند می زنیـــم و ازش فاصـــله می گـــیریم…!
از یه جایی به بعـــد ، فقـــط یه حس داریـــم
، حسِ بـــی تـــفاوتــــی ...
نه از دوست داشــــتنها خـــوشحال می شیــــم
و نه از دوســــت نــــداشتن ها ناراحـــت…!
گــــاهـــي ... تـــنـــها ماندن ، بــــهاي آدم ماندن است....
ﺩﻝِ ﺷﻮﺧﯽ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ !!...
ﺑﺎ ﺗﻮﺍﻡ ...!!
ﺳﺎﺯﺕ ﻫﻢ ﮐﻪ ﮐﻮﮎِ ﮐﻮﮎ ﺑﺎﺷﺪ، ﺩﻳﮕﺮ. . .
ﻟﺒﻬﺎﻳﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﺭا اﺯ ﻳﺎﺩ ﺑﺮﺩﻩ اﻧﺪ !
ﻧﻮﺍﺯﺷﻢ ﮐﻦ !
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﻢ ﺍﺯ ﺩﺳﺖِ ﺗﻮ،ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺑﻐﺾ ﭼﯿﺪﻥ ﺩﺭ ﮔﻠﻮ
ﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖِ ﻣﻦ ، ﺟﺰ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﺮﺩﻥِ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﻢ ﭘﺸﺖِ ﺧﺮﻭﺍﺭﻫﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ. . .!!
ﮐﺎﺭﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ!!!
ﺑﯿﺎ ﺩﺳﺖِ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺪهیم!!!
ﺣﺎﻻ ﻧﻪ ، ﺑﺮﺍﯼِ ﻫﻤﯿﺸﻪ . . .
گاهی سکوت تسلیم فریاد
* * * *
گاهی اشک همصدا با سکوت
* * * *
گاهی باید رفت بی دلیل
* * * *
لحظه ای می آید که پر از غمی
* * * *
اسیری در قفسی که اسیر است
* * * *
در قفس زندگی گاهی باید فراموش کرد
* * * *
به یاد آن فراموشی یادها را در دل خاموش کرد................
بعضی آدَم ها را نِمیشَوَد داشت،
فَقَط میشَوَد یِک جورِ خاصی ♥دوستِشان داشت،
بَعضی آدَم ها اَصلاً بَرایِ این نیستَند که بَرای تو باشَند یا تو بَرایِ
اَن ها،اَصلاً به آخَرَش فِکر نِمیکُنی،
آن ها بَرایِ اینَند که دوستِشان بِداری،اَن هَم نَه دوست داشتَنِ ♥
مَعمولی،نَه حَتی عِشق،
یِک جورِ خاصی دوست داشتَن ♥که اَصلاً هَم کَم نیست،
این آدَم ها حَتی وَقتی که دیگَر نیستَند هَم دَر